دست نوشته های من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید. من تو این وبلاگ حرف دلم را می زنم.امیدوارم این حرفها حرف دل شما هم باشه.

پيوندها
خانواده ایرانی
دل نوشته های یک پسر تنها..
شادی و خنده
¤¤¤§تنهاترازهمیشه§¤¤¤
لاقل از لای در یه نیگا بنداز
پرسه های عاشقانه
تمامم برای تو...
§§ عاشقانه های تنهایی §§
Nokhale
تهــران آنلایــن
*dokhmal_khoshel*
دل دیونه
عاشق تنـــــها
eshgh
ღღدست نوشته های یه دختر تنهاღღ
بهزاد تنها....
❀◕ ‿ ◕❀ man dokhmale maloosam❀◕ ‿ ◕❀
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های من و آدرس specialydiaries.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 105
بازدید کل : 26851
تعداد مطالب : 58
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1


دریافت کد قفل کلیک راست چت روم

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی دریافت کد خداحافظی
نويسندگان
farinaz
kimia

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : farinaz

تو این زمان،آدما خیلی از هم دور شدن،البته منظورم دوری همسایه از همسایه و دوری دوتا همشهری و اینا نیس!!! خب شاید خیلی حرفم آرمانی نباشه ولی واقعیت اینه که دیگه دوران همسایگی و همشهری بودن تموم شده!!!

منظورم دوری آدما از خونوادشونه،دوری یه دختر ار مامانش،یا دوری یه پدر از دخترش....

اوووووونقدر دور که گاهی آدما نمیفهمن تغییراته تازه به خاطر تغییر رفتار خودشونه یا اطرافیانشون،گاهی اووووونقدر یه پدر دور میشه که حتی تولد دخترش و فراموش میکنه،گاهی یه دختر اووووونقدر از رفتار باباش سرد  میشه که،دیگه سخته براش بهش بگه بابا....

گاهی یه مادر اووونقدر یادش میره مادری کنه که به جای درک مشکل بچش توقع داره بچه مشکل اون و درک کنه و حتی گاهی یه دختر اوووونقدر از رفتار مادرش دلزده میشه که آرزو میکنه یه مادردیگه داشته باشه!!!!

ولی سخت تر از همش اینه که مادر و دختر و پدر اوووونقدر از هم دور میشن که دیگه شادی و ناراحتیِ همدیگه براشون فرقی نداره و اون موقعس که باباهه یه زندگی تازه رو شروع میکنه،مامانه دنبال یکی دیگه میره برای پیدا کردن آرامش،و دختره که حس میکنه سربارخونوادس،پس سعی میکنه خیلی زود خونه رو ترک کنه،حالا به هر طریقی...!!!!

گاهی ما آدما اونقدر از هم دور میشیم که یادمون میره بدون هم میمیریم!!!!

شایدم اشتباهه....از کجا معلوم که آدما بدون وابستگی میمیرن؟؟؟؟

 
شنبه 24 خرداد 1393برچسب:گاه,خدا,احمقانه,هیولا,غفلت,خواب, :: 19:55 :: نويسنده : farinaz

گاه به خود می آیی و میبینی چیزی که آرزویت بود را پشت سر گذاشته ای ولی ذره ای آرامش و لذت که همیشه دنبالش بود بدست نیاوردی....

گاه تمام زندگیت یک آرزو میشود،یک لبخند،یک حرف،یک اسم و شاید یک معنا....

گاهی به خودت می آیی و میبینی زندگیت شده یک محبت،محبتی که همیشه تشنه ی آن بودی و حالا تازه میفهی سرابی بیش نبوده....

گاه تمام زندگی آدم افرادی میشون که حتی برای گریه ها و خنده هایت ارزشی قایل نیستند......

و گاه به خود می آیی و میبینی تماااااام زندگیت را صرف رسیدن به کسانی کردی که همه چیزت را ازت گرفتند،آدمهایی که جز هیولای وجودیشان چیزی نیستند

و جز آسیب رساندن به آدمهایی که دوستشان دارند کار دیگه ای ازشان برنمی آید....

و من به این گاه ها میگویم سنگ زمانه که خدا برای آگاهیت بر سرت مزند تا از این خواب غفلت بیدار شوی

حال میتوانی بیدار شوی و آگاهانه از هیولاهای اطرافت انتقام بگیری یا دوباره احمقانه به خواب غفلتت ادامه دهی....

انتخاب با خود توست......

 
سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 17:26 :: نويسنده : farinaz

 هر گاه ...

هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی...

خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی...

عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی....

هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم در سایه امیدی،

و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی....

و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم....

و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم....

تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم،

و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم...

خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم!!!

 

           

 
دو شنبه 1 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 18:42 :: نويسنده : farinaz

بدجور تو دوراهی موندم....

نه دوراهی عشقیه،نه مربوط به خانوادم،ولی تمام آیندم به این بستگی داره....

توروخدا هرکی هستی و اتفاقی داری این مطلب و میخونی،واسم دعا کن...

دعا کن که راه درست رو انتخاب کنم و تا ته راه، پای تصمیمم وایسم!!!!!

امیدوام هیشکی اینجوری مث من ،مث آهو تو عسل نمونه!!!!

 
یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : farinaz

آدم مست باشه، اما پست نباشه...

آدم سرکار باشه، اما سربار نباشه...

آدم بیکار باشه، اما بی عار نباشه...

آدم بی کس باش،اما ناکس نیباشه..

آدم بی صفا باشه، اما بی وفا نباشه...

آدم دلتنگ باشه،اما دلسنگ نباشه...

خلاصه کنم،

آدم مرد نباشه،اما نامرد هم نباشه....!!!!!!!!

 
سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : farinaz

نوشته هایم را میخوانی و

میگویی چه زیبا.....

به راستی 

دردهای آدم زیبایی دارد....؟؟؟؟؟

 
سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, :: 16:48 :: نويسنده : farinaz

سلام!

یه مدت به وبلاگم سر نزدم،راستش یه سری چیزا من رو از اینجا زده کرد،نمیدونم اصا تو این مدت کسی سراغ

وبم اومده یا نه!!!!ولی درهرصورت دوباره میخوام وبم رو روبه راه کنم.

از دوستای عزیزم یه خواهشی دارم،یه حرف دوستانه،بچه ها لطفا وقتی نمیتونین باری از رو دوش اطرافیانتون

بر دارین،حداقل خودتون با حرفاتون یه باری نشین رو دوشش!!!!!

در هر صورت هر پستی اینجا گذاشته میشه حرف دله،که امیدوارم به دلتون بشینه!

یاعلی

 
شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : farinaz

این دنیا و آدماش ارزش هیچی رو ندارن،حتی عاشق شدن!!!!!

 
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:19 :: نويسنده : farinaz

خیلی سخته وقتی زندگی و رویاهات

دارن جلو چشمت نابود میشن،

و تو هیچ کاری نتونی بکنی جز

آآآآه.... کشیدن!!!!

 
سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : farinaz

اعتراض دارم...

به این حکم اعتراض دارم...

جدایی از تو حکمی بود که

دادگاه سرنوشت برای من رقم زد!!!!

 
پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 13:50 :: نويسنده : farinaz

کاش منم مثل تو اینقدر بیخیال بودم!!

تویی که دل همه رو به راحتی میشکنی و از اونها به عنوان پله استفاده میکنی،

آخرش به راحتی از روی قلبهای شکسته میگذری و اونها رو خرد میکنی...

وقتی هم رسیدی به اون بالا به خودت افتخار میکنی به شکستن این همه دل!!!!!

یعنی تو واقعا آدمی؟!؟!؟؟

 
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:54 :: نويسنده : farinaz

آدمک آخر دنیاست ....بخند

آدمک مرگ همینجاست ....بخند

آدمک خسته نشی،گریه کنی

کل دنیا سراب است ....بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد،

شوخی کاغذی ماست ....بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی،

به خدا مثل تو تنهاست ....بخند!!!!

 

 
شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : farinaz

کاش میتونستم با یه مداد سیاه بیفتم به جون صفحه های زندگیم،

بعضی جاها رو خط بزنم و سیاه کنم،

بعضی جاها رو عوض کنم و یه چیز دیگه جاش بنویسم،

بعضی جاها رو پررنگ تر کنیم،

حتی بعضی از صفحه هاش رو پاره کم....

 
پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 13:0 :: نويسنده : farinaz

 

انگار همه میتونن فراموش کنن غیر من. واسه هر کی اشک میریزم من رو متهم میکنه به ضعیف بودن.

کاش یه امروز رو یکی پیدا می شد که واسه اشکهام ارزش قایل شه.شاید این تنها چیزیه که از اطرافیانم میخوام.

می خوام من واقعی رو بشناسن و برام ارزش قایل شن.تا من مجبور نباشم واسه هر کدوم از اطرافیانم یه جور رفتار کنم.

دلم می خواد خودم باشم .همین.این توقع زیادیه؟؟!؟!؟!؟!

 
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 17:27 :: نويسنده : farinaz

 

هرچه بیشتر فریاد میزنمت،

بیشتر ازم دور  میشی...

انگار از صدام بیزار شدی،

شاید اگه بازم سکوت کنم

دوباره جوابم رو بدی!!!!

 
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : farinaz

تلخ ترین قهوه های دنیا هم با وجود تو برام شیرین می شد....

حالا شیرین ترین عسل دنیا هم بدون تو برام تلخه!!!

 
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 22:10 :: نويسنده : farinaz

یه وقتایی از حرفای یکی آتیش میگیره اما هر چی میگردی نمیتونی کلمه مناسبی واسه جواب بهش پیدا کنی،

اونوقت مجبوری سکوت کنی،این سکوت از یه طرف و اینکه بقیه آدما فکر میکنن عرضه جواب به این آدم و نداری

یه طرف......

 
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 12:17 :: نويسنده : farinaz

اگر از حوالی دلم گذشتی آهسته رد شو،

دلتنگی را با هزار بدبختی خوابانده ام!!!

 
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 12:4 :: نويسنده : farinaz

هوا گرفته بود،باران می بارید.کودکی آهسته گفت:

خدایا گریه نکن درست میشه!!!

 
چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : farinaz

زندگی شده عین یه جراغ چشمک زن.

روشن                    خاموش

روشن                    خاموش

اینقدر سرد و گرمم کرده که قلبم داره ترک می خوره.

نمیدونم به گرما و روشنیش دل خوش کنم،

یا به خاطر سردی و خاموشیش دلسرد بشم؟!؟

 

 
سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 14:57 :: نويسنده : farinaz

گاهی اوقات باید رفت

باید رفت تا تکراری نشد

باید رفت تا دیده نشد

باید رفت قبل ار این که تبدیل به بازیچه بشی

گاهی باید خودت رو مخفی کنی قبل اینکه لهت کنن

گاهی باید ترک کنی تا راهت پیدا شه

گاهی باید خودت رو بشکنی قبل از اینکه بقیه بشکننت

گاهی باید گذشت قبل از اینکه ازت بگذرن

باید تنها بگذاری قبل از اینکه تنهات بذارن

پس خداحافظ!!!

خداحافظ تا رسیدن...

تا موندن دوباره ....

خداحافظ تا آرزوهای جدید...

خداحافظ...

شاید تا همیشه...

شاید تا ابدیت...

تا هر زمان که راه خودش رو بهت نشون بده

خداحافظ...!!!!

 
شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : farinaz

خدایا یه خواهش:

می شه یه چند روز بهم مرخصی بدی؟

می شه یه چند وقت زندگی نکنم؟

می شه یه مدت بهم استراحت بدی؟

آخه حالم بده!

بنده های دیگت حالم رو بد کردن!

می شه یه مدت برم تا هیچ کدومشون را نبینم؟

آخه روزگار بهم سخت گرفته!

می شه یه مدت از دست روزگار در امان باشم؟

فقط یه مدت کوتاه!!

آخه دلم خیلی پره!!

می خوام برم که دلم و صاف کنم!

 

 

 
شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 19:52 :: نويسنده : farinaz

گاهی اوقات مرگ خیلی شیرینه

 وقتایی که حس می کنی بود و نبودت فرقی نداره

وقتایی که  برات ارزشی قایل نمی شن

 وقتاییی که حس می کنی هیچ کاری نداری که انجام بدی

وقتایی که دلت می خواد بدون فکر فقط بخوابی

اون وقتاست که مرگ برات شیرینه....

 
شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : farinaz

 

من شکوفایی گل های امیدم را

در رویا ها می بینم

و ندایی که به من می گوید:

"گرچه شب تاریک است،دل قوی دار،سحر نزدیک است"

 
جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : farinaz

عادت این قبیله است.....

به دود آتشی که تو در آن می سوزی،

پایکوبی کنند!!!

 
جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : farinaz

آنقدر فریادهایم را سکوت کرده ام،که اگر به چشمانم بنگری ،

کر می شوی......

 
پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 12:40 :: نويسنده : farinaz

 

 آدمها، لالت می کنند، بعد ازت می پرسند:چرا حرف نمی زنی...!؟!

.

.

.

این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست!!!!

 
پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : farinaz

 

سخت است از شدت بغض گلو درد بگیری و همه بگویند:

لباس گرم بپوش!!!

 

 
پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 12:27 :: نويسنده : farinaz

 شهامت می خواهد سرد باشی، اما گرم لبخند بزنی!!!!

 
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 13:37 :: نويسنده : farinaz

 

 ما کجای بازی سرنوشت هستیم...

 سرنوشتی که روزی،

زیباترین لبخند تو را برایم به ارمغان آورد...

و

امروز می خواهد تو را از من بگیرد!!!!

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد